سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صمیمانه ...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

زیارت دل....

    نظر

به نام او که هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود

می خوام مثل دیوونه ها ، سر به بیابون بذارم

داد بزنم به آسمون ، امام رضا دوستت دارم

قلم را برمی دارم ، می خواهم از او بنویسم ، او که دلم را بند خودش کرده است ، او که همه وجودم را نذر کرده ام تا نگاهی به فلب پریشان و شکسته ام بیندازد ، او که همه آرزویم این است که امسال شب تولدم را که با میلاد مسعود و مبارکش همزمان شده است در حریم حرمش باشم تا آقایم به رسم بزرگان مرا هدیه دهد .

دلم عجیب هوای زیارتش را دارد می خواهم که زائرش باشم اما.......

صفحه های مجله را ورق می زنم ، به صفحه پنجم که می رسم مرغ دلم پر می کشد...خدایا ، این نوشته ها حرفهای دل من است ، زیارت دل....می خوانمش و وقتی تمام می شود سبک می شوم ...گویی از زیارت او آمده ام گویی همین حالا در کنار ضریح مقدسش پنجه های دلم را در شبکه های ضریحش گره زده بودم و با چشمانی پر از نیاز کبوتر قلب خسته ام را به آستان ملکوتیش پرواز داده بودم و در همهمه و هیاهوی حرم می خواندمش :

توی خلوت دلم فقط خودت خونه داری

کنج این خونه بیا ، ببین یه دیوونه داری

زائران حرمش  ، التماس دعا.....

زیارت دل

....دلم پر می کشد ، مثل کبوترهای حرمش آرام و نجیب !

دل تو را نمی دانم ! اما این را می دانم اگر مثل من خسته باشی از دوری ، خسته باشی از دلتنگی ، خسته باشی از درد زخمهای سطحی و عمیق ، حتما دل تو هم پر می کشد . این را می دانم که اگر یک بار ، فقط یک بار مشامت بوی حریمش را حس کرده باشد نمی توانی هوائیش نباشی و کبوتر دلت وقت و بی وقت به سویش پر نکشد .

من که کبوتر دلم را نذر ضریحش کرده ام . هر وقت که دلتنگی امانم را می برد ، چشمهایم را می بندم ، آن وقت کبوتر دلم بلند می شود ، پرواز می کند ، آنقدر پرواز می کند ، تا به گنبد طلایش برسد و در حریم پاک و مهربانش طواف کند .

کبوتر دل تو هم هوایی شده است می دانم . دل تو هم مثل دل من گرفته ! پس تو هم چشمهایت را با من ببند تا با هم کبوترهای دلمان را پرواز دهیم .

چشمهایت را که به یاد و عشق او ببندی ، اشکهایت رها می شوند ، قطره قطره ، و تو می توانی با آنها غسل زیارت کنی ! حالا یک گام به مقصد نزدیکتر شده ای ! گوش کن : صدای هیاهوی حرم را می شنوی ؟! پایکوبان تا امتداد وصل هروله می کنی . دیگر قدمهایت را جلوداری نیست . این رسم عاشقی است . به نفس نفس که می افتی گنبد طلایش رخ می نماید .

مثل همیشه بلند بالا و با شکوه ! از قدمگاه نگاهت آفتاب قد می کشد . گویی خورشید ، وامدار روشنایی این گنبد طلاست ! چشمهایت خیره می شوند و قدمهایت سست !

نفسهایت به شماره می افتد . رسیده ای به صحن سقاخانه . گنبد زردش تمام قد روبرویت ایستاده . تشنگی امانت را می برد . یک کاسه آب سقاخانه را که بنوشی تمام تشنگی هایت ، تمام خستگی هایت به آرامشی عمیق بدل می شود . دیگر طاقت دوری حتی همین چند قدم را هم نداری . می روی اما این بار دیگر نه روی زمین که روی بال فرشته ها .

تا می رسی وارد تالاری از آینه می شوی . به تعداد ثانیه ها تصویرت در آینه ها تکرار می شود .

حالا می توانی شکستگی خود را در آینه های کوچک و بزرگ اینجا به تماشا بنشینی ، اذن دخول می طلبی . آقا آنقدر کریم است که با درخشش اولین قطره اشک در دیدگانت ، پذیرایت خواهد شد . اصلا همین اشک شوق مجوز ورود توست . او خود دل تو را آب کرده است ، وگرنه این همه دریا مگر می شود از خانه چشمی بتراود ؟

اذن دخول را که خواندی ، گردنبند تسبیح را به گریبان دلت آویخته ای . جذبه ای تو را به سمت خود می کشاند . در این ازدحام جمعیت ، گویی کسی راه را برایت می گشاید . از خود بی خود می شوی . دیگر با سر می روی نه با پا . دری به رویت می گشایند ، در را می بوسی و باز هم ذکر سلام .

بوی عود و عنبر ، بوی عطر گلاب ناب مشامت را صفا می دهد ! همهمه فرشته ها گوشهایت را می نوازد . چشمانت فقط نور می بیند و نور ! اینجا خود بهشت است !

اگر خوب گوش بسپاری و آماده باشی ، صدایی از جنس نغمه های آسمانی سلامت را پاسخ می دهد و تو محو ترنم دلربای آن می شوی . خوب دقت کن کسی تو را به سمت خود می خواند . کسی دستانت را می گیرد و تا کنار ضریح می آورد و دلت را بر مشبکهای آن دخیل می بندد .

حالا دیگر چشمهای تو هم آینه کاری شده است !

زیارت نامه را زمزمه می کنی . زیارتنامه چشمه سار زمزمه است که جان عطشناکت را سیراب می کند و روح خسته ات را رمق می بخشد .زیارت نامه ، زیارتنامه نیست که زبان عاشقی است .

و تو عاشقانه گلبوسه ای بر ضریح حک می کنی .

دلت حاجتش را گرفته است اما نمی خواهد از حرم دست بردارد . تمام جانت تمنای این را دارد که در این خلسه آسمانی بمانی و عاشقانه بسرایی که :

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

حالا دیگر تو در حج فقیرانه دل نیازمندت ، مولای غریب قریب را می خوانی و در آشیانه آل محمد (ص) بر فرزندش مهدی (عج ) سلام می کنی و التماس می کنی که :

اللهم عجل لولیک الفرج

و دلت بهاری ترین لحظات خود را مرور می کند . برای کبوتر دلت دانه عشق می پاشی و به او قول می دهی که دیگر هیچ وقت آن را از ضریح احساس و دلباختگی جدا نکنی .

حالا کبوتر دل تو هم نذر این ضریح و آن گنبد طلا .

به امید آنکه آخرین زیارت نباشد ، چشمهایت را می گشایی اما حالا دلت را در حریم جانان جا گذاشته ای

" زیارت قبول "

سمیه موحدی مهر

مجله زن روز

من که کبوتر دلم انس گرفته با رضا

می شنوم ز قدسیان زمزمه رضا رضا

میلاد با سعادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت ، امام عشق ، ضامن آهو حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام بر شما مبارک باد